به نظر شما گاو های وطنی و گوساله های وطنی در میادین بین المللی چگونه ظاهر خواهند شد
یک ماتادور اسپانیایی را در نظر بدارید . در میدان گاو بازی با پارچه ای سرخ مقابل گاو ایرانی ایستاده و گاو ایرانی هنوز گاو نشده . چون گوساله ای ضعیف و نحیف است . بعلاوه اینکه شدیدا احساس غربت میکند و از همه مهم تر آنکه تمیداند آنها با چه زبانی حرف میزنند شب قبل را در آخور کوچکی بوده که شباهتی با طویله مشتی یدالله نداشت . از طرفی دلش برایش مادرش تنگ شده او حتی هنوز آنقدر کوچک است که گاهی مخفیانه با شیشه شیر شیر میخورد ولی آنرا پشت علوفه های تلنبار مشتی یدالله در ایران پنهان کرده بود تا برایش حرف در نیاورند . آخر هرچه باشد او فرزند گاو محلی و جنگی با نام پیله ورزا است
.پیله ورزا دیگر کمی پیر شده و جای شاخ هایی که طی جنگ هایش خورده بر سر و کله اش پیداست . گوساله ی قصه ی ما از بخت خوشش مورد توجه ی یک توریست قرار میگیرد. او با برجستگی کول خود اصل و نصبی متفاوت از گوساله های دیگر را بیصدا فریاد میزند و با یک نگاه میتوان فهمید که او گوساله ی یک زوج جنگی و مبارز است . ولی او روحیاتی متفاوت دارد . چطور باید گفت خب کمی خجالتی و بیش از حد ترسو و مودب بار آمده. زیرا بز دانای مزرعه گفته بود که دوره ی قداره کشی توسط لات های دو پا و جنگ کردن حیوانات چهار پا به سر آمده . حتی گاوبازی یک جرم محسوب میشود از طرفی اکنون دوره ی عقل و خرد و ادب است . و از آنجایی که گاو با خردمندی و عقل سلیم بیگانه است نمی توان توقع داشت که برود سر درس و کتاب و یا آنکه مانند بز طبیب شود در طویله . بلکه در عوض از قدیم ایام گفته اند که هر چیزی محتاج علم است ولی علم محتاج ادب . پس لااقل میتواند مودب باشد کسی را شاخ نزند جنگ نکند اگر کسی تحریک ش کرد به او حمله نیاورد و سرش را پایین بیاندازد و از جهت دیگر و سمت مخالف برود . نه آنکه رو در رو حمله ور شود و بخواهد یک فرد را تنها بخاطر آنکه لباس سرخی بر تن داشته با شاخ بزند و بیاندازد درون مزرعه . زیرا آخر و عاقبتش یک لات و گاو شاخدار و لندهور خواهد شد ک بدرد مزرعه نخواهد خورد مگر آنکه بر رویش شرط بندی کنند و آن را به جنگ با گاومیش های دیگر ببرند .
گوساله با خودش تکرار کرد و گفت : پس اگر کسی مرا تحریک کرد نباید به او حمله ور شوم . از طرفی من آنقدر کوچکم که هنوز شاخ ندارم . . و باید سرم را پایین بیاندازم و از جهت مخالف بروم . .
خب ناگهان به خودش آمد و مرور خاطرات را به کنار گذاشت . اینک درون میدان جنگ و نبرد است او را به اسپانیا آورده اند و به او میخندند زیرا کوچکترین نشانی از یک گاو جنگی ندارد . خجالتی ، ترسو و گوشه گیر است . او سرش گیج میرود، دلش برای مزرعه تنگ شده در دلش چند تا فحش به مشت یدالله میدهد که او را به چندرغاز فروخته است به یک ماتادور .
خب او به یاد حرف بز دانا می افتد زیرا پارچه ی سرخی جلوی او گرفته اند و به اسپانیایی میگویند اوله Ole Ole
آو نیز طبق نسخه ای که بز برایش پیچیده بود رفتار کرد و سرش را انداخت و از جناح مخالف رفت ولی ناگهان یادش رفت که باقی راهکار یک گوساله مودب چه بود و طبق روال و فتوای خانوادگی اقدام نمود . و چنین شد که در زیر میبینید ؛ .
درباره این سایت